(فعلا از نام بردن شاعر این شعر معذوریم)
دست از سر من بدار و زحمت کم کن
هی دست برادری میاور سویم
در مذهب من عدویه حیدر مرده ست
وادار مکن که غسل میت بکنم
............
دیدم که در حشر حاجیانی
بر سلسله یی قطار کرده
پرسیده ام از خازن دوزخ
حق حاجی به سویه نار کرده
گیرم که نبوده شیعه اما
جز حج مگر او چیکار کرده
فرمود بگو کدام حاجی
حج نکرده او آزار کرده
زنگ در خانهٔ علی را
هر دفعه زده فرار کرده
...........
یا شبعه بهر سنی برادر نمیشود
یا میشود و لیک برابر نمیشود
بی شک برادر تنی ما که نیستی
چون فاطمه به هرکسی مادر نمیشود
باشد قبول هستی برادر که ناتنیست
بابم علیست باب تو حیدر نمیشود
گر نیست بس برادری ما بهم خورد
گر هست یک نکته که باور نمیشود
وقتی علیست شیر خدا جایه شبه نیست
جز شیر نسل شیر مصور نمیشود
رو یک نظر در آینه رویه خودت ببین
فرزند شیر این همه که خر نمیشود
اول علیست از چه شدی عبد اولی
ماموم از امام جلوتر نمیشود
آن دومی که دومی اولی بود
حیدر که جاش نوکر قنبر نمی شود
پا منبر جهاز شتر شیعه گشته یی
مسجد به منبریست به منبر نمشود
یا خواب یا اینکه خودت را زدی به خواب
دین غیر حب ساقی کوثر نمیشود
گویی اگر حساب منو تو به محشر است
محشر که بی علی و بیمبر نمیشود
آنجا که رو به بهشتم برد علی
رو بر تو گویم ای که غمت سر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
نا برده رنج گنج میسر نمیشود
(مزد دهنش صلوات)