در اینجا ما برای نشان دادن درجه قدرت و استقلال قضاوت در اسلام،به دو
داستان کوتاه اشاره
می کنیم:
داستان اول:مرد ناشناسی با هادی عباسی خلیفه وقت بر سر یک باغی مخاصمه میکند،موضوع را برای قضاوت نزد ابویوسفِ قاضی می برند،ابویوسف می بیند که حق با آن مرد ناشناس است،ولی خلیفه هم شهودی دارد!
ابو یوسف به خلیفه می گوید که برای اثبات راستگوئی گواهانش سوگند یاد کند،خلیفه از قسم خوردن خود داری می کند، و آن را توهینی به خود می شمارد، قاضی که حق را با آنمرد ناشناس دید، باغ را به او داد و خلیفه محکوم گردید.
داستان دوم:فضل بن ربیع که یکی از درباریان بی شخصیت و فرو مایه هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی بود، در یک جریان قضائی به نفع هارون شهادت می دهد، ابو یوسفِ قاضی شهادت او را نپذیرفت،خلیفه عصبانی شد و به قاضی گفت: چرا شهادت فضل بن ربیع را نمی پذیری؟! قاضی گفت: علت نپذیرفتن شهادت فضل بن ربیع این است که من شنیدم او به تو می گوید: من غلام و نوکر تو هستم.
اگر راست می گوید، پس شهادت بنده و غلام به نفع مولایِ خود پذیرفته نیست. واگر دروغ می گوید، من شهادت دروغگو را نمی پذیرم.
(بنده از این دو داستان برداشت و تحلیل زیادی کردم و با مسائل امروز جامعه تطبیق دادم ، اما آن چه که برای بنده مهم و جالب هست برداشت و تحلیل شما دوستان محترم است که در بخش نظرات به نمایش گذاشته میشود)
منبع : کتاب مناظره دکتر و پیر به قلم متفکر شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد